سانیاسانیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

sania

مهمون کوچولو

امروز  زندایی الهام خونه نشسته بود و منتظر بود که دایی حسین بیاد دنبالش و بیاردش خونه مادر جون یه دفعه زنگ خونه بصدا در امد و دید که یه دختر کوچولوی خوشگل بغل دایی پشت دره و میگه : سبام ...باز.....(سلام ،در رو باز کنید) زندایی دلش غش  رفت و گفت سلام به روی ماهت ..بفرمایید .. سانیا  با اون قیافه خندونش امد بالا و رفت تو بغل زندایی آخه چند روزی بود همدیگرو ندیده بودن و دلشون برای هم تنگ شده بود ، سانیا بعد از یه گشتی تو خونه  به زندایی گفت عسک ...یعنی ازم عکس بگیر زندایی هم از سانیا عکس گرفت ..خلاصه زندایی حاضر شد و همراه سانیا و دایی رفتن خونه مادر جون و کلی تا بعد از ظهر با هم بازی کردن ..بعد از ظهر هم مامان س...
12 اسفند 1392

کلمات بامزه

سانیا جون خیلی از کلمات رو دیگه میتونه تلفظ کنه اما به زبون کودکانه و خیلی بامزه مثلا : سلام=سبام (که من عاشق سبام دادنشم) خدا حافظ=خدا زندایی=اندی مادر جون= ماجی  قارچ=قاچ غذا=غذی پشه کش =پشی(که برای درآوردن ماشینهایی که هلشون میدی زیر میز تلویزیون خیلی بهش نیاز داری) ترسیدم= ترسید حسین =حشین سحر=سدر سانیا=سانا کنترل=کنتر نودل=نودی اسمارتیس=اسی پسته=پسی مونا=مونی پانیسا=پاتا فروشگاه=فروشی بهنام =بهنی زن عمو=نمو بدو بدو و یه بازی مخصوص سانیا =اَدبه قایم بوشک=ده بیس (که خیلی این بازی رو دوس داری) چایی= چاچا ذرت=ذو ذو . . . ...
4 اسفند 1392

از شیر گرفتن

 سانیا جونم،مامانی چند وقت بود تصمیم گرفته بودم از شیر بگیرمت ولی دلم نمیومد تا اینکه92/8/22 روز تاسوعا رفتیم منزل مادربزرگم در آنجا آنقدر سرت گرم بازی با بچه ها بود که تصمیم گرفتم دیگه به شما شیر ندم ،شب اول خیلی اذیت شدی چون عادت داشتی شیر بخوری و بخوابی،اما این شب سخت گذشت،و من برات خیلی دعا کردم که بتونی این دو سه روز رو تحمل کنی خدا شکر امام حسین کمکت کرد که دیگه شیر نخوری و از وابستگیت به من کم بشه ... ...
4 اسفند 1392

ماشین بازی

دخترکم ؛ این لباس قشنگ رو عمو محمد من از تایلند براتون سوغات آوردن دستشون درد نکنه . داشتم با این لباس ازتون عکس میگرفتم که دایی(حُشِن)با یه بسته ماشین آمد خونمون و  شما انقدر ذوق کردی و سرگرم بازی با این ماشینها شدی که عکس انداختن فراموش شد . تو خونه مادر جون ماشیناتو هل میدی زیر میز تلویزیون و بعد تلاش میکنی که درشون بیاری وقتی درمیاری دوباره میفرستیشون زیر میز و دوباره از اول ...... ...
1 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sania می باشد